آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

آراد کوچک

مادر گریان

امروز مامیت برای درد دستش رفت دکتر و دکتر گفت برای خوب شدن دستت باید توی دستت آمپول بزنی و گچ بگیری وتا3هفته توی گچ باشه. مامیت گفت که کوچولو داره وگچ گرفتن سخت براش ولی آقای دکتر گفت راه دیگه ای نداره و اینطوری شد که مامی دستش رو گچ گرفت و از اینک نمیتونه به شما به خوبی رسیدگی کنه کلی غصه خورد وگریه کرد تازه مامی تنهاست و عزیز نیست ...
15 فروردين 1391

اولین حمام با پدری

پنج شنبه گذشته پدری شما رو برد حمام. البته از من خواست که باشم و مواظبتون باشم تا پدری یادبگیره چطوری شما رو حمام بده. شما هم پسر خوبی بودی وپدری از حمام بردن شما لذت برد. ...
15 فروردين 1391

بدون عنوان

پسرکوچولو امروزصبح مامی رو بدجوری ترسوندی. وقتی صبح مامی از خواب بیدارشدکه به شما شیر بده دید صورت خونی شده یه دفعه دادی زدم که وای خدای من پسرم چش شده,دیدم داری نق میرنی وصورتت رو چنگ زدی فوری با یه دستمال صورتت رو پاک کردم دیدم صورت خوشگلت رو زخمی کردی و خون زخم رو به بقیه صورتت مالیدی . ولی بازم جای شکر داشت که به وسعت اون خونی که روصورتت دیدم  نبود برای همین از امشب دستکش میکنم دستت تا دیگه صورتت رو زخمی نکنی دل من هم خون نکنی   ...
11 فروردين 1391

قشنگ ترین روز برفی

آراد گلم سلام. میخوام برات از یه روز برفی بگم. روزی که قشنگ ترین روز برفی برای همه ما بود. فردای اون شبی که تو به دنیا اومدی من امتحان داشتم، اونم امتحان آنالیز. اون شب اصلا نخوابیدم. یعنی هیچ کس نخوابید. مامانی و آقاجون و عزیز که همش تو راه خونه ما و بیمارستان بودن. میرفتن و میومدن. نه میتونستن خونه بمونن و نه بهشون اجازه میدادن که وارد بیمارستان شن. منم که باید برای امتحانم درس میخوندم. ولی اصلا نمی دونستم چی کار دارم می کنم.  تا این که بالاخره بابا حسین زنگ زد و گفت که به دنیا اومدی. مامانی و آقاجون و عزیز اومدن بیمارستان. صبح ساعت شش بود که من داشتم حاضر میشدم برم دانشگاه که باباحسین اومد و عکس تو رو بهم نشون داد. اون م...
9 فروردين 1391

I LOVE YOU

سلام آراد جونم. این اولین پست عمه میناست. خیلی خیلی زیاد دوست دارم. تپل مپل بامزه! بازم میام برات می نویسم عسیسم! ...
8 فروردين 1391

اولین مسافرت

آراد کوجولو برای اولین بار به مسافرت رفت اونم به شمال. رفت عید دیدنی . توی راه با اینکه تو جاده ترافیک بود خیلی آقا بود ولی طفلی بسرم تو شمال خیلی اذیت شد نه خوب میخوابید نه خوب شیر میخورد برای همین زود برگشتیم و چاچکام نرفتیم.
8 فروردين 1391

واکسن

آرادجان دیروز اولین ٦/١/٩٠ واکسن ٣گانه ات رو زدی و کلی گریه کردی  اینقدر زیاد که مادربزرگت تو طبقه اول صدات رو شنید واومد بالا پیشمون. راستی دیشب عمه مهری وپسر عمه عرشیا هم خونه ما بودند. خداروشکر بعداز اون همه گریه که کردی آخر شب حالت بهتر شد وکلی خندیدی و دل همه رو شاد کردی.
8 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آراد کوچک می باشد